آرشا آرشا ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

مهرنوشته

آرشای شیرین من، اگر شیرین کاری های تو و عشق بابا و محبتاش نبود حتماااااااا تو هجوم مشکلات از پا میافتادم اما.... خوشحاااالم اونقدر که دلم میخواد فریاد بزنم و ساعتها از ته دل قهقهه بزنم همه روزهای مریضی تموم شد و روزهایی شیرین تر از عسل رسید سرماخوردگی برطرف شد و پاره تن من دوباره روپا شد. دوباره شیطون و پر انرژی ، دوباره خونه پر شد از صدای خنده های ما و جیغ شادی تو... این روزها انگار سرعت بزرگ شدنت و درک حرفها خیلییییییی زیاد شده دیگه وقتی خوابت میاد خودت میایی تو بغلم و آرووم و راحت با هم رو تخت میخوابیم... وقتی گرسنه میشی میایی بغلم و محاااااااااله بغل کس دیگه ای بری و خودت سفره رو میاری و پهن میکنی و آماده میشی بر...
28 ارديبهشت 1392

حال و روز پاییزی و چشمان بهاری من

پسر گلم ، آخ که چه هفته ای رو گذروندیم... تو تب داشتی و دنیا از تمام جهنم برای من سوزان تر بود... خدایا چرا فرزند من؟؟!!! فکر کنم همه مامانا وقتی دلبندشون بیمار میشه این اولین سوالیه که از خدا میپرسن روز 3 شنبه آب ریزش بینی شروع شد و از 4 شنبه تبی که تمومی نداشت...بدن مثل گلت مثل آتیش شده بود و داروها اثری نداشت. مجبور شدیم جمعه ببریمت اورژانس تا بلکه این تب کمی پایین بیاد. آآآآآآآآآخ که وقتی دکتر گفت تب بچتون 39.5 هستش همه دنیا برام جهنم شد و من داشتم تو آتیشش میسوختم. داروها باز هم اثر نکرد و جمعه رفتیم پیش دکتر خودت مطب که فهمیدیم ببببلللللهههههه دکتر اورژانس تو مقدار دارم یه اشتباه بدی کرده بود به جای 5 سی سی به ما گفت 1 سی ...
17 ارديبهشت 1392
1